نصفه شبی زده بود به سرم !

داشتم دنبال وبلاگی می گشتم که در عنفوان نوجوانی می نوشتم و مخ مردمو با اراجیفم می خوردم! 

بماند که هر چی فکر می کردم اصلا و ابدا یادم نمیومد که آدرس وبلاگ چی بود یا لااقل عنوانش چی بود! یه خاطره خیلی دور .... حدود هفت یا هشت سال پیش، فقط همون تو ذهنم بود!

بلاخره با سرچ های متعدد از توی آرشیو اینترنت، شونزده تا از مطالب وبلاگ رو تونستم پیدا کنم ... و الحق که روحم شاد شد حسابی! اینقدر به خودم خندیدم که حد نداره! فقط منتظر عقوبت قهقهه هام نشستم تا یحتمل یه دمپایی چیزی سمتم پرت شه یا یهو یکی یه نعره ای بزنه!

این از این!

گذشته ای زیبا

بعد از این یادم اومد من حدود شونصد تا وب دیگه هم داشتم که تو هر کودومش یه چیزی می نوشتم! با همه ی دوستام گروه های دو یا چند تایی تشکیل می دادم و وبلاگ می زدیم با چند تا نویسنده و پرت و پلا تحویل ملت می دادیم! جالب فقط کامنت های مردمه که با اصرار می گفتن «وب خوبی داری!». (حالا این قضیه مال هفت سال پیشه ! ولی این جمله ی کذایی هنوز از دهن مردم نیفتاده!) بابا من خودم میدونم چه مزخرفاتی دارم می نویسم ! تو چی میگی آخه این وسط؟! laugh

 

از معجزات این سلف-وبلاگ-گردی امشب میشه به این نکته اشاره کرد که من متوجه شدم چقدر زندگی هفت سال پیش با الان متفاوته! اون موقع همه ی عشق من این بود که بیام نت و وبمو آپ کنم! از کتاب هایی که خوندم بنویسم و از کشفیات ذهن کنجکاوم پرده برداری کنم! فکر می کردم خفن ترین کار دنیا رو دارم میکنم برای همین وقتی از مدرسه میرسیدم خونه، لباس هامو عوض می کردم یا نه... ناهار می خوردم یا نه ... شیرجه میزدم پشت سیستم و با اون اینترنت زغالی دایال آپ صبر می کردم صفحه بلاگفا با هزار جون کندنی بالا بیاد و من باز هم دست به کیبورد ببرم و حماسه خلق کنم !!!!‌  اما الان چی؟ الان اکثر وقتم رو تو نت برای پیدا کردن لینک این فیلم و اون سریال تلف می کنم یا دیگه خیلی بترکونم میرم کتابای درسیمو دان می کنم. indecision  چقدر ذهنم بسته تر شده و چقدر فکر نمی کنم ... و چقدر کشف نمی کنم و چقدر هیجان ندارم برای هیچ چیز!

تنها چیزی که از اون موقع بهتر شده سرعت اینترنته ! البته شکر خدا... ولی اون صدای بیییییییغ ببووووووووق بببببببببع معععععع ماااااااااااا  قااااااااار قوقولیقوقوقوووووووو ی وصل شدن به نت چققققدر نوستالژیه! در حد بوندس لیگا! ( البته قبض تلفن هایی که میومد و قایم شدن های من تو اتاق از ترس بابام هم نوستاژیه که فکر نکنم کسی جز خودم درکش کنه!! )

 

+آخ که چقدر خوشم میاد ازین مثبتا (+) که بلاگرهای حرفه ای آخر هر متنیشون میذارن!!!! cheeky(تازه فکر کن رنگ متنشم عوض کنی دیگه اوج خفنیت!! )

+توجه شما رو به این شعر جلب می کنم:

 

نه کسی
منتظر است،
نه کسی چشم به راه…

نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!

بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟

وقتی از عشق نصیبی نبری
غیر از آه...!
 
 #فریدون_مشیری