با تهدید به لو دادن عکس هایم در اینترنت مرا به خانه کشاند و با 5 پسر دیگر مرا مورد ازار و اذیت قرار داده و 2 روز بعد رهایم کردند. این قصه، داستان ارتباط دختری است با یک پسر شیطان صفت که دوست دخترش را در اختیار دوستانش قرار می دهد.
تا نهایت خدایم به من آموخت که دیگر ید بیضا و دریای شکافته برای هدایت این بشر منور الفکر راه به جایی نمی برد. مگر نه این است که امروز معجزه های موسی(ع) و ابراهیم(ع) را امروز با علم خودشان توجیح شدنی می دانند! خدا معجزه اش را به جایی برد که دیگر نه تیغ آزمایشگاه ها به آن جا برسد و نه حتی خیال آزمایشگران. خدا قلم به دست گرفت و به آن قسم خورد. قسم خورد که با آن دنیا را هدایت خواهد کرد"ن واقلم و ما یسطرون" و نصیب ما هم قلم شکسته ای است که با آن بعضی وقت ها خدایی هم می کنیم! این جا نه تفکر خانه است و نه دعوا خانه. این جا انباشت چکنویس های کسی است که می خواهد حافظه ی این مولود مدرنیته را جایگزین حافظه ی ضعیف خود کند. حافظه ای که کم شبیه برفک های مذکور نیست. البته گهگاه هم کمکی است برای حفظ حساسیت و حتی مخزنی برای شاعرانه هایی که نمی جوشد و تنها گهگاه چکه می کند! شاعرانه هایی که علی رغم تمایلم مدتی است بوی نیش و کنایه می دهند! نه توقع نظر دارم و نه هراس از نقد. پیشاپیش از تذکر و احیانا حذف نظراتی که در چارچوب ادب نمی گنجند عذر خواهی می کنم.