چنان زارم چنان زارم من امشب
که منصورم سر دارم من امشب
چنان هستم که جان در تن ندارم
وگر دارم ، سراسر هیمه و نارم من امشب
چنان تنگم نفس ، هیچم دمی نیست
وگرمیرم،سبکبارم من امشب
چو ابراهیمم و آتش میانم
به روی شعله اش ، خارم من امشب
چه خونابی گرفته این "سعید" را
که در طوفان گرفتارم من امشب