تا چند مدت پیش هر چه در مورد فوتبال شاعرانه صحبت می کردند زیاد گوشم بدهکار نبود اما وقتی ادن هازارد به تاتنهام گل زد و من به جای یک بار ، دو بار خوشحال شدم ، کاملا نظرم عوض شد ... 
خوشحالی مرتبه ی اولم برای گلی که ادن هازارد زد ،
و خوشحالی بار دوم هم برای گلی که ادن هازارد زد اما اینبار برای اینکه احتمالا «او» هم از هر جای دنیا که این گُل را دید ، همزمان با من خوشحال شد ...

قضیه ی این «او» چیست ؟

او قضیه ی دختری ست که با هم چلسی را دوست داشتیم اما با هم همدیگر را دوست نداشتیم . حداقل الان که اینطور است . به یاد دارم که اوایل نمی دانستم به چه زبانی باید با او ارتباط برقرار کنم . به خاطر همین موضوع هم بود که یک مدت عاشقش بودم ، مدتی دیگر به خودم نقش یک دلقک شوخ را میدادم . روز بعد یک انسان بی نیاز بودم و روز دیگر عمیق ترین خواسته های قلبی ام را خیلی واضح برایش بیان می کردم . همه ی این ها را امتحان میکردم تا ببینم واکنش او چیست . حاضر بودم هر کاری بکنم اما حوصله اش سر نرود که البته از بخت خوب ما در اغلب اوقات آدم کم حوصله ای بود . زیباترین بی حوصله ی دنیا ! هر چه بود چند روزی توانستم خودم و او را در یک فرکانس نگه دارم اما او پرنده ای نبود که در قفس تصورات من باقی بماند . چند روزی صدای بال زدن هایش را در آسمان روزگارم حس کردم . همان روزها که می گفت «گل پسر برام عزیزی اما خودت نمیدونی!» . آخ چه طعم شیرینی داشت . همیشه فکر میکردم فرصت نشد خودم را آن طوری که هستم نشانش بدهم . همیشه سرگرم کار بودم . اما واقعا وقتی 80 سال از زندگی تان بگذرد و به روزهای آخر برسید ، پشیمان نخواهید شد که قید کار و همه چیز را نزدید و نرفتید که خود واقعی تان را نشانش بدهید ؟ این را از خودم می پرسم و لبخند می زنم و سکوت می کنم و می گذرم . زندگی با همه ی این احساس ها زیباست .

ای عشق ، خدا دوری ما را نرساند
امروز مرا بی تو به فردا نرساند

در سیر کمالات تو ، نادیده ترین است
هرکس که خودش را به تماشا نرساند

این راه صمیمانه عزیز است ،  بگویید
با سر برود عاشق ، اگر پا نرساند

می‌میرد از اندوه اگر حرف دلش را
این ساحل دیوانه به دریا نرساند

حالا که رسیدیم ، بدانید بدانید
می خواست مرا شعر به اینجا نرساند

ای عشق ، به جایی نرسیده است کسی که
خود را به در خانه ی زهرا نرساند

سید حسن مبارز